کد مطلب:316814 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:170

آبی بر آتش
در كتاب شخصیت حضرت أباالفضل علیه السلام، صفحه ی 54، آقای عطایی خراسانی چنین بیان می كند:

شبی در یكی از ییلاقات مشهد به درد دل شدیدی گرفتار شدم، به طوری كه تلخی مرگ را در گلویم احساس كردم. نه توانایی نشستن داشتم و نه قدرت ایستادن، نه وسیله ای بود كه در آن ساعت از شب مرا به شهر رسانند و نه دارویی پیدا می شد كه مرا به صبح كشاند.

در آن حال از هر جهت قطع امید نموده و فشار دل درد هر لحظه شدیدتر می شد و شدت مرض تاب و توانم را ربوده و طاقتم را طاق كرده بود و دوستانم بسیار ناراحت بودند، راه چاره را منحصر به توسل به مقربان درگاه خداوندی دیدم و در آن میان أباالفضل العباس علیه السلام را برگزیدم، چه آنكه او به زودی به فریاد انسان می رسد و تسریع در قضای حاجت می نماید.

اشك در چشمم حلقه زده بود، پس از عرض سلام به ساحت مقدسش، نذر كردم اگر اكنون با توسل به آن حضرت شفا حاصل گردد گوسفندی تقدیم كنم.

هنوز نذرم تمام نشده و ارتباط كاملاً با آن حضرت برقرار نگشته بود و هنوز كامم به نام اباالفضل علیه السلام شیرین بود و لبهایم به آن نام مترنم، كه ناگاه همچون آبی كه بر آتش می ریزند اثری از درد در خود ندیدم.



[ صفحه 171]



خدا را گواه می گیرم كه از حین متوسل تا زمان شفا بیش از یك دقیقه نگذشت و مهمتر اینكه تا این زمان كه مشغول نگارش قضیه ی آن شب هستم و بیش از ده سال از آن تاریخ می گذرد دیگر هیچ درد دلی عارض من نشده است، گویی به لطف و مرحمت آن بزرگوار، دیگر در طول حیات عاریتی از درد دل معاف گشته ام.

حال با اینكه به چشم خود این كرامت را از ناحیه اباالفضل علیه السلام مشاهده نموده ام چگونه می توانم مانند بعضی نابخردان و پیروان مكتب وهابیت، كرامت آن بزرگوار را انكار نمایم و دست توسل از دامان پر محبتش بكشم؟!



راست در عرصه ی ایجاد لوای غم شد

كه حسین را كمر از مرگ برادر خم شد



تیر كین جای چو بر دیده ی حق بینش كرد

چشمه ی چشم غزالان حرم چون یم شد



نوك پیكان چو به مشك آمد و شد مشك تهی

گفت با خویش كه این زخم تو بی مرهم شد



تا در افتاد ز پا گفت قضا زینب را

قسمت تو ستم فرقه ی نامحرم شد



آه از آن دم كه شه آمد به سركشته ی او

در دم آخرش از سوز جگر همدم شد



گفت ای جان برادر تو شدی كشته و دل

بی تو با درد و غم و رنج و الم توأم شد



«جودی» از عیش جهان دیده همان دم بربست

كه دل خون شده اش آگه از این ماتم شد



شعر از «جودی»



[ صفحه 172]